|
|
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
کرامتی از امام رئوف (علیه السلام)
شب تولد آقا علی بن موسی الرضا علیهالسلام بود. همه مردم دسته دسته خودشان را به داخل حرم آقا میرساندند. تعدادی هم که زیارت شان را انجام داده بودن، از حرم خارج میشدند. ما؛ یعنی من و اکبر هم، بعد از یک ساعتی معطلی، زیارت مان را انجام دادیم و خوشحال و خشنود از حرم خارج شدیم. هنوز من در حال و هوای ضریح آقا بودم که صدای اکبر، رشته افکارم را پاره کرد. «علی جون، مواقعی یه گشتی این اطراف بزنیم؟» پیشنهاد خوبی بود به همین خاطر بیمقدمه گفتم: «باشه، موافقم، اما یادت باشه ساعت ۸ با، بابا و مامان قرار داریم».
نترس پسر جون، تازه ساعت شش، دو ساعت دیگر وقت داریم...
براي مشاهده كامل متن به ادامه مطلب مراجعه نماييد...
:: موضوعات مرتبط:
حكايات پند آموز ,
امام رضا (ع) ,
,
:: برچسبها:
کرامتی از امام رئوف (ع) ,
شهادت امام رضا ,
داستان هایی از امام رضا ,
داستان های از کرامات امام رضا ,
وبگاه كانون فرهنگي تبليغي مردمي طه ,
كانون طه ,
مرجع ,
مطالب مذهبي ,
طه ,
فرهنگي ,
تبليغي ,
مردمي ,
طه ,
مهدويت ,
عفاف ,
حجاب ,
اخبار ,
احكام ,
شعر و ادب ,
كتاب ,
معرفي كتاب ,
بهداشت ,
موبايل ,
كد ,
آوا ,
تحقيقات ,
مقالات ,
tahacenter ,
:: بازدید از این مطلب : 3838
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 شهريور 1392 |
نظرات ()
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 166 صفحه بعد
|
|
|